توی مغازه نشسته بودم که دو تا خانم با سر و وضع داغون و یه سگ اومدن داخل.
به خانمه که سگ دستش بود گفتم اگه میشه بدیدش به دوستتون و نیاریدش داخل.
یکم قیافش عوض شد و یه جوری که انگار بهش برخورده باشه گفت: چرا باید همچین کاری کنم؟؟ (چقد صدا و لحن حرف زدنش چندش آور بود)
گفتم: خب ما برای سگها هیچ خدماتی نداریم ارائه بدیم و مغازه لباس فروشیمون برای آدمهاس، ضمن اینکه خاطره خوبی از سگ ندارم.
گفت: (جمله حال به هم زن) چه ربطی داره؟؟؟ اولاً خاطرات تو به خودت مربوطه بعدشم اگه یکی با بچه ش بخواد بیاد تو بش میگی بذارش دم در بعد بیاد؟؟ اینم بچه منه و هرجا برم باهام هست.
گفتم: واقعاً؟؟؟ من عذرخواهی میکنم بابت این سوء تفاهم!!!! فقط میشه لطف کنید دفعه بعدی که تشریف میارید بابای بچه هم باهاتون بیارید که باش آشنا شیم؟؟؟
دیگه تقریبا عصبانی شد، گفت: منظورت چیه؟؟؟ تو چقد پر رو و بی ادبی!!!!!
من که دیدم طرف حرصی و عصبانی شده طبق عادتِ مریضی که داریم بدترش کردم.
گفتم: میخوام ببینم از جفتگیری کی با شما همجین فرزندی متولد شده؟؟؟!!!!!! یه اپیلاسیون میرفتی بچه ت انقد پشمالو در نیاد :)))))
گفت: برو گمشو بابا
گفتم: اولاً نگو بابا احساس مسئولیت پیدا میکنم :) دوماً ضمن پررو و بی ادب بودن، بی فرهنگ و اُمُل و عقب مونده هم هستم، سوماً برو از مغازه روبرو بپرس اون روز که مشتری با سگ اومد توی مغازه ش چه عذابی کشید تا ادرار سگ رو تمیز کنه .... تازه سگش از سگ شما خیلی مودب تر و بافرهنگ تر و تمیزتر بود. خاطره بدی که گفتم این بود.
جا خورد گفت: سگه دیگه، ممکنه این اتفاقا بیفته.
دیدم یک عقب نشینی کرده و فهمیده جریان چیه.
گفتم: حالا چی میخواستی بخری؟؟؟
گفت: کراپ کبریتی
گفتم: سایزت نداریم
گفت: مگه کش نمیان؟؟
گفتم: کش میاد ولی نهایت تا 42-44 سایز میشه برای 46-48 مناسب نیست :)))))
کفری شد و ....
این تیکه آخر حق داشت البته، چون بنده خدا چاق و اینا نبود و نهایت سایز 42 بود :))
در این متن حرفای همراه و دیگران که وساطت میکردن، به دلیل بی اهمیت بودن، حذف گردیده.
حالا انگار اینایی که نوشتم خیلی اهمیت دارن :))) خودمم با خودم یه وقتایی نمیسازم :)))
خودکار سياه...برچسب : نویسنده : ckhodkarsiyah2 بازدید : 91