آخرین برگ

ساخت وبلاگ

بچه که بودیم که انیمیشن نشون میداد که یه دختره مریض کنار پنجره روی تخت خوابیده بود و یه درخت پشت پنجره بود. از این انیمیشن های ژاپنی و انگیزشی. خلاصش اینکه دختره تا آخرین برگی که از درخت بیفته قراره زنده بمونه. یه پیرمرد بود نمیدونم چه نسبتی با دختره داشت. یه روز که برف و بارون و سرما بوده و میترسیده که برگهای درخت همه بریزن میره روی دیوار یه برگ نقاشی میکنه، جوری که دختره فکر کنه این برگ روی درخت هست. آخر سر پیرمرد مریض میشه و فکر کنم میمیره ولی دختر خوب میشه و این داستانا.

یه خونه ویلایی اطراف خونمون هست که حدود 2 سالی میشه یه بنر نیم متری زده که بفروش میرسد و شماره تماس .... خیلی دوسش دارم و دلم میخواد بخرمش. شماره تماسی که گذاشته چند بار زنگ زدم جواب نمیده. میدونم قیمتش بالاس و نمیتونم بخرم ولی بازم اصرار دارم که خوشم بیاد ازش و دلم بخواد بهش فکر کنم. اوایل یه مقوا زده بود بعد که رنگ و روش رفت پارچه زد حالا هم یه بنر زده ...

در هفته دو سه باری یکم راهم رو کج میکنم که بنر رو ببینم روی دیوار که مبادا فروخته باشه.

الان دو روزی هست که بنر روی دیوار نیست. امیدوارم بخاطر باد و هوا کَنده شده باشه یا بخوان عوضش کنن.

از الان بگم اگه فروخته باشه و خریدارش بخواد خرابش کنه و آپارتمان بسازه واقعاً الاغه.

خودکار سياه...
ما را در سایت خودکار سياه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ckhodkarsiyah2 بازدید : 39 تاريخ : شنبه 14 بهمن 1402 ساعت: 22:19