روز معلم

ساخت وبلاگ

شماره و آدرس پیج بعضی از معلمهای دوران تحصیل رو دارم و بهشون تبریک گفتم. بعضیا جواب دادن و تشکر و اینا.

دوران دبیرستان یه معلم حسابان داشتیم خیلی باسواد و مسلط به تدریس بود. واقعاً همه جوره درس رو رنده میکرد توی مغزمون. من و یکی دیگه از همکلاسیا گفتیم برای سال آخر و دانشگاه و فلان، کلاس خصوصی باش بگیریم. رفتیم و صحبت کردیم قرار شد روزهای زوج ساعت 3 بریم خونشون. جلسه ای 3 هزار تومن، 8 جلسه، 24 هزار تومن (نفری). اون موقع ماهشهر بودیم و معلمهایی که توی مدارس غیرانتفاعی شرکت نفت تدریس میکردن خونه شرکتی بشون میدادن و خونه ی معلم مورد نظر هم توی قسمت کارگریا بود. القصه روز موعود فرا رسید و من و دوستم با هم رفتیم سمت خونه آقا معلم. زنگ زدیم و پسرش که حدود 7-8 سالش بود اومد در و باز کرد. درست مثل باباش گرد و قلمبه بود. مسیر رو نشونمون داد که برید توی فلان اتاق، ما هم رفتیم. اتاق حدود 9 متری که یه فرش پهن بود و یه تلویزیون از اون قدیمی مشکیا. یکی دو دقیقه نشستیم که آقای (ق) تشزیف آوردن. یه زیرپوش سفید با پیژامه راه راه و شکمی که واقعاً نمیشد بهش نخندید. من و دوستم یه لحظه چشم تو چشم شدیم و ...

ظاهرا خود آقا معلم دیگه براش عادی شده بود و خیلی واکنش نشون نداد فقط طبق معمول به شیوه خودش صدام زد "ها، مم باقر (مخفف محمد باقر)" پ چ تِ؟

منم که از خنده سرخ شده بودم گفتم هیچی ...

تدریس شروع شد و حدود نیم ساعتی پیش رفت که یهو در باز شد و پسر معلم با یه سگا (sega: کنسول بازی قدیمی) اومد توی اتاق و شروع کرد به وصل کردن کابل و تشکیلاتش به تلویزیون. ما هاج و واج نگاه میکردیم. آقای ق بش گفت چیکار میکنی؟ گفت میخوام بازی کنم و روشن کرد و شروع کرد به بازی. ما هم دیگه حواسمون نصفه نیمه به درس و بازی بود که آقا پسر گفت بیاید بازی! ما یه نگاهی به آقای ق انداختیم که چیکار کنیم؟ یهو گفت: د برید باش بازی کنید.

ما هم یه دسه رو گرفتیم و شروع کردیم به بازی. بازیش والیبال بود. ما هم خیلی بلد نبودیم ولی وقتی بهمون گفت هر دکمه چیکار میکنه بازیمون از پسر خنگه آقا معلم بهتر شد.

4-5 جلسه ای روال این بود که 20-25 دقیقه درس، بعدش بازی با بچه، جلسات آخر هم که فقط بازی بود آقا معلم خواب. ما هم مجبور بودیم الکی از بچه ش ببازیم که بره به باباش بگه بردم و خوشحال باشه، باباش هم به ما نمره بده.

در نهایت امتحان حسابان اون ترم که فکر کنم باید 10-11 میگرفتم 18.75 برام رد کرد.

آقای ق هم مثل ما اومده اهواز، هر از گاهی توی خیابون میبینمش. بساز بفروش شده و 2-3 تا ماشین مختلف و خوب داره. سانتافه و سوناتا و ....

اولین بار توی میوه فروشی دیدمش، از آخرین باری که همدیگرو دیده بودیم حدود 18 سال میگذشت، رفتم بهش سلام کردم و طبق معمولِ اینجور ملاقاتها ازش پرسیدم میشناسیم؟ یه نگاهی کرد و گفت مم باقر تویی؟؟؟ و ...

سراغ پسرش رو گرفتم بنده خدا توی تصادف فوت شده بود. دیگه نشد حال دخترش رو بپرسم. یه دختر داشت دقیقا عین عروسکا. چشما آبی و موها بور. اون موقع 4-5 سالش بود....

آقای ق روزت مبارک

خودکار سياه...
ما را در سایت خودکار سياه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ckhodkarsiyah2 بازدید : 16 تاريخ : يکشنبه 23 ارديبهشت 1403 ساعت: 23:48